آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

آدمک ها

و من خسته تراز همیشه از جستجوی خویش آمده ام

برای پیکر فرسوده ی من،پناهی غیر ازین خسته تنم نیست


 

من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
از سرفه های چرکی سیگار خسته ام
دیگر دلم هم برای تو پر نمی زند
از آن نگاه رذل طعمه دار خسته ام
اشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان لاشه به منقار خسته ام
از بس چریده ام به ولع در کتابها
از دیدن حضور علفزار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از وا‍ ژه ی دو وجهی تکرار خسته ام
از قصه های گرم و نفس های سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام
هر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیر
از ازدحام آدم و آزار خسته ام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دست های بی حس و بی کار خسته ام
از راز دکمه های مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خسته ام
قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام

 


اما نان
واژ ه ی زیبایی فقط برای نوشتن نبود
و آزادی را
پرندگان هوا به آدمیان سپرده بودند
داغ های سرد
سوزانده تر بودند
بر من ببخشایید شاعران!
پروانه ها
خبرچین کارخانه ی شمع سازی شدند
و چشم بره در شب قربانی
لفظی نیافت.



 نزدیک تر بیا
نزدیک تر...اصلا هیچ!
خودم می آیم
یک جوری می بوسمت که بوسه از شدت حسادت
حالی اش نشود چه بر فهم علاقه رفته است


از تو که گریختم
آسوده بودم که دیگر نیستی
تا
بلند بلند دوستت بدارم
و تو
دروغم را نشنوی!



برایت دست تکان نمی دهم
جای خداحافظی
جرزنی نکن
بر می گردم
با همین دست ها
پینه هایم خوب می شوند
این آخرین کوه قولمان است
دستان تو
دیگر برای من می شود.


این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم

 

 

یک خانم و یک آقا که سوار قطاری به مقصدی خیلی دور شده بودند، بعد از حرکت قطار متوجه شدند که در این کوپه درجه یک که تختخواب دار بود، با هم تنها هستند و هیچ مسافر دیگری وارد کوپه نشد .
ساعتها سفر در سکوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتنی بافتن بود.
شب که وقت خواب رسید خانم تخت طبقهء بالا و آقا تخت طبقه پایین را اشغال کردند. اما مدتی نگذشته بود که خانم از طبقه بالا، دولا شد و آقا را صدا زد و گفت:

 

ببخشید! میشه یه لطفی در حق من بفرمائید؟
-
چه لطفی؟
-
من خیلی سردمه. میشه از مهماندار قطار برای من یک پتوی اضافی بگیرید؟
-
من یه پیشنهاد دارم!
-
چه پیشنهادی؟
-
فقط برای همین امشب، تصور کنیم که زن و شوهر هستیم .
زن ریزخندی کرد و با شیطنت گفت:
-
چه اشکال داره؟ موافقم!
-
قبول؟
-
قبول!
-
حالا مثل بچه آدم خودت پاشو برو از مهموندار پتو بگیر. من خوابم میاد. دیگه هم مزاحم من نشو!!!!!!!!! .

 

 


رنگ نگات از اولم خیلی منو تکون نداد،دستای عاشقت به من حس خوش جنون نداد
به هر کی گفتم که شاید یه روزی مال من بشی،روی خوشی به من و انتخاب من نشون نداد
درست مثه تقویمی که عوض می شه سر بهار،از ته دل دارم می گم خوب شد گذاشتمت کنار
از اولم دیده بودم تو چشم تو وفا نبود،همش با دیگرون بودی حواس تو به ما نبود
بی هوا هر وقت اومدم از راه دور ببینمت،دیدم که لبخندای تو هیچ کدومش به جا نبود
خیال نکن بدون تو سر به بیابون می ذارم،تو صحرا آواره می شم پا جای مجنون می ذارم
فکر نکنی که تو بری روز و شبم یکی می شه،از غم تو ترانه های تلخ و گریون می ذارم
از اولم محبتام تو قلب تو اثر نداشت،نصیحتام هیچ کدومش روی کارات ثمر نداشت
فهمیده بودم که دیگه ارزش موندن نداری،بریدن ازتو بردنه اصلا واسم ضرر نداشت
قولاو وعده های تو یه طبل پوچ و خالی بود،دوستت دارم گفتن تو هیچی نداشت پوشالی بود
شبی که سنگامو باهات واکندم و گفتم برو،تازه دیدم نخواستنت یه انتخاب عالی بود
خدارو شکر که قلب من اون دل سنگتو شناخت،خوب شد که قلب عاشقم هستیشو پیش تو نباخت
من تازه فهمیدم باید تو جاده های زندگی،قصر بلور و رویارو با عاشق حقیقی ساخت
با چشم باز می خوام برم پی یه سرنوشت نو،هر چی بوده تموم شده تو هم یه لطفی کن برو
این آخرین حرف منه بهتره باورت بشه،طاقت موندن ندارم دیگه نه من دیگه نه تو
درست مثه تقویمی که عوض می شه سر بهار،از ته دل دارم می گم خوب شد گذاشتمت کنار......



باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم می شود آرام تلقین می کنم
با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزئین می کنم
سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین
خود را برای درک این صد بار تحسین می کنم
از جنب و جوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود
وقتی عروسی می کند آن می کنم این می کنم
خوابم نمی آید ولی از ترس بیداری به زور
با لطف قرص قد نقل یک خواب رنگین می کنم
این درد زرد بی کسی بر شانه جا خوش کرده است
از روی عادت ،دوستی با بار سنگین می کنم
هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم
یا می برم یا باز هم نقش شکستی تلخ را
در خاطرات سرخ خود با رنج آذین می کنم
حالا نه تو مال منی نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم
کم کم زیادم می روی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم......


 

- خدای من اینجا دیگر چه جهنمی است ! من تقریبا هیچ دشمنی ندارم اما دوستانم با من

چنان رفتار می کنند که مجبورم شب تا صبح در اتاق خوابم قدم بزنم .        

   " وارل هاردینک